هنگامی که طی یک اتفاقی عجیب ذهن اعضای یک خانواده با هم جابجا می‌شود، تلاش خنده دار آن‌ها برای بازگشت به حالت عادی قبل باعث صمیمی تر شدنشان می‌شود و ...

فیلم داستان زندگی خصوصی "مرلین مونرو" بازیگر و مدل آمریکایی از کودکی تا مرگ است و ...

پس از اینکه مردی به نام استوارت لانگ به دلیل آسیبی که می بیند، مجبور می شود حرفه بوکس را برای همیشه کنار بگذارد، تصمیم می گیرد تا به لس آنجلس نقل مکان کند و به پول و شهرت دست یابد و ...

هوآن فرمانده یک دسته سرباز خبره برای حفاظت و تامین صلح در جاده ابریشم است. هنگامی که او و گروهش بعد از ماموریتی دشوار به خانه بازگشته اند. فرماندار استان برای او و دسته اش پاپوش می دوزد و به اتهام دریافت رشوه و جعل مهر فرمانداری، همگی را برای کار اجباری به دروازه غارهای وحشی تبعید می کند و …

«کریگ شوارتس»، عروسک گردان خیابانی، با اصرار همسرش، «لوته»، در شرکت لستر به مدیریت «دکتر لستر» کاری می گیرد؛ شرکتی که در طبقه ی هفت و نیم یک برج اداری قرار دارد. روزی «کریگ» یک در پنهانی را کشف می کند که او را از راهرویی به مغز بازیگری به نام «جان مالکوویچ» می برد و او می تواند برای پانزده دقیقه زندگی او را تجربه می کند.

برده ای با کمک مربی خود آموزش میبیند برای اینکه همسر خود را از دست مزرعه داری در می سی سی پی نجات دهد تا اینکه ...

داستان فیلم در مورد دختری افسرده به نام "بِلا سوان" (کریستین استوآرت) است که برای مُدتی پیش پدرش نقل مکان می‌کند و در آنجا عاشق یک خون‌آشام به نام "اِدوارد" (رابرت پتینسون) می‌شود و حاضر بخاطر او هرکاری بکند و ...

دو مرد در حالی که یک جسد بین‌شان قرار دارد، در لانه مخفی یک قاتل سریالی بنام «جیگسا» به هوش می آیند. آن دو باید از قوانین مشخصی پیروی کنند و کارهای خواسته شده را انجام دهند، تا از این بازی مرگبار که برایشان تدارک دیده شده، زنده به در آیند.

 «کامرون پو» (کيج)، قهرمان سابق جنگ، پس از تحمل هشت سال زندان به جرم قتل تصادفي يک مرد در دفاع از همسر باردار خود، حالا قرار است که آزاد شود. اما او را سوار هواپيمايي مي کنند که حامل ده تن از خطرناک ترين محکومان سيستم قضايي امريکاست و کمي بعد، هواپيما را مي دزدند...

 «اندي» (رابينز)، بانکدار محترم و پولدار ايالت نيوانگلند، به اتهام قتل همسرش و فاسق او به حبس ابد در زندان ايالتي شوشنک محکوم مي شود و اندکي بعد با «رد» (فريمن)، زنداني سياه پوست، دوست مي شود. پس از هجده سال، «اندي» ردي از قاتل اصلي پيدا مي کند و تصمیم می گیرد برای آزادی تلاش کند...

ویتنام، سال ۱۹۶۹٫ «لوک» (وان دام) از دستور مافوقش، «گروهبان اسکات» (لوندگرن) برای کشتن دو ویتنامی بی گناه سر باز می زند، و درگیری بین این دو، منجر به کشته شدن هر دو می شود، و اجسادشان را میان یخ به امریکا باز می گردانند. صحرای نوادا، زمان حال. «لوک» و «اسکات» همراه گروهی از سربازان که همگی به طور مصنوعی به حیات بازگشته اند ـ و حالا سربازان همگانی نام دارند ـ مأموریتی مشکل را به انجام می رسانند…